الهی من قربون اون چشمهای نازت بشم خوشگل پسرم هفته ای که گذشت خیلی سخت بود هم شما مریض بودی هم آناجون هم مامانی الهی من دورت بگردم هفته قبل قرار شدن 3 روز استامینیوفن بدم بهت که تبت قطع شه خدا رو شکر تا چهارشنبه تب قطع شد وای وای که از جمعه شما بازم شروع کردی تک تک سرفه کردن آناجونی هم که شدید شدید سرماخورده بود نمی تونستیم بریم خونشون برای اولین بار 4 روز یک سره موندیم خونه خودمون و نرفتیم اونجا شنبه نمیتونستم مرخصی بگیرم خیلی کار داشتم بابارضا مرخصی گرفت موند پیش گل پسرم اون روز خیلی پسر نازی شدی و تا ساعت 10 صبح خوابیدی ساعت 11 مرخصی ساعتی گرفتم اومدم خونه تا بهت صبحانه بدم با بابا رفتی اتاق خودت وااااااا...